معنی مخاطب خاص

حل جدول

مخاطب خاص

آلبومی از علی عبدالمالکی

لغت نامه دهخدا

مخاطب

مخاطب. [م ُ طِ] (ع ص) روبروسخن گوینده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خطاب کننده و روبرو سخن گوینده. (ناظم الاطباء). || خشم و عتاب کننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || آنکه نام می برد و لقب می نهد دیگری را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).

مخاطب. [م ُ طَ] (ع ص) کسی که به وی سخن گفته شود. (غیاث) (آنندراج). خطاب کرده شده و آنکه در روی به وی سخن می گویند و آنکه به وی سخن گفته شود. (ناظم الاطباء). || (در اصطلاح صرفی) مقابل متکلم. طرف خطاب. آنکه سخن متکلم را رویاروی استماع می کند. آنکه روی سخن گوینده به سوی اوست. مقابل مغایب. آنکه گوینده بدو خطاب کند. || نام و لقب کرده شده. (غیاث) (آنندراج). نام برده شده ولقب گذاشته شده. (ناظم الاطباء). || خشم و عتاب کرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

مخاطب

کسی که دیگری با او سخن می‌گوید، طرف خطاب و صحبت،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مخاطب

بیننده، شنونده

فارسی به عربی

مخاطب

مرسل یه


خاص

خاص، خصوصا، معین، مقدس، یاس بری

فارسی به ایتالیایی

مخاطب

interlocutore

utente

فارسی به آلمانی

مخاطب

Adressat (m), Empfänger (m)

فرهنگ معین

مخاطب

(مُ طَ) [ع.] (اِمف.) کسی که با او سخن می گویند.

مترادف و متضاد زبان فارسی

مخاطب

اسم شنونده، مستمع،
(متضاد) متکلم، گوینده

فرهنگ فارسی هوشیار

مخاطب

روبرو سخن گوینده، خشم و عتاب کننده

فرهنگ فارسی آزاد

مخاطب

مُخاطِب، خطاب کننده، سخن گوینده، صحبت کننده،

مُخاطَب، طرف خطاب، طرف صحبت، آنکه مورد خطاب قرار گیرد،

معادل ابجد

مخاطب خاص

1343

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری